آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم
? نویسنده: شنبلیله
می دونی قشنگی راه رفتن زیر بارون چیه اینه که می دونی هیچکی اشکاتو نمی بینه.....
? نویسنده: شنبلیله
امروز دقیقا بعد از 5 ماه 14 روز کم می خوام وبلاگمو آپ کنم . اول از همه هم از اونایی که تولدمو بهم تبریک گفتند و اونایی که گرفتن کمربند بنفش کاراته رو بهم تبریک گفتند خیلی خیلی ممنونمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم mer300000000000000000000000000000
JJJJJJJJJJJJJJJJJJJJ
خوب می خوام این اولین مطلبه رو از دست نوشته های خودم واستون بنویسم ممنون می شم نظر بدید :
به نام تنها پناه عاشقان
هیچ گاه نخواستم بفهمی و بدانی عاشقی چون من داری . هیچ گاه نخواستم از نگاهم از رفتارم بخوانی عاشقت هستم .. عشم را سال هاست در گوشه ی قلبم پنهان کردم .نگاهم را سال هاست اسیر خنده هایم کردم تا رخ ماهت را نبیند تا عشقم به تو فزونی نیابد .لب هایم را سال هاست بر هم قفل کردم تا تمام غم هجر تو و سخنی در مورد تو به صورت لبخندی بر چهرم آشکار شود ولی هنوز با شنیدن صدای دل نشینت رنگ رخسارم به سفیدی می رود و قلبم از شدت عشق تو به تپش می افتد . بوی عطرت را که می فهمم هوش از ذهنم می پرد و به یاد تو و برای تو اشک می ریزم ولی افسوس تو هیچ گاه نخواهی فهمید که عاشقی چون من داری . تو هیچ گاه نخواهی فهمید قلبی در این قفس سینه برای تو می تپد و حتی از قلب خودت برای خودت بهتر می تپد .
دوستت داشته ام دوستت دارم دوستت خواهم داشت تا به ابد تا به زمانی که جز عشق روی زمین زاده نشود.معشوق من نمی دانم چگونه از تو بپرسم ...چگونه از نگاه بی معنایت بخوانم که آیا دوستم داری که آیا قلبت برای کسی می زند یا نه...ولی نه من هرگز از تو نخواهم پرسید بگذار به عشق تو به امید تو به آرزوی تو خوش باشم و زندگی را بگذرانم . بگذار دل خود را به عشقت خوش کنم بگذار هرگز نفهمم دیگری را دوست می داری ...بگذار هرگز نفهمم که هیچ گاه در قلبت نبودم و هیچ گاه ذهنت را مشغول به خود نکردم . بگذار در فراقت بسوزم و با اشک آتشزاد خویش آتش این غم را خاموش کنم .بگذار آرزوی گرمای دستان پر مهرت را به گور ببرم و رسیدن من به خودت را به دستان زمان بسپارم ولی.... زمان چه زود سپری می شود و گل ها چه زود پر پر و من به تو نخواهم رسید...
دوستت دارم از زمین تا به خدا
? نویسنده: شنبلیله
گاهی اوقات
احتیاج به یه آدمی داری٬
یه دوستی٬
که واسته روبهروت
محکم توی چشمات رو نگات کنه
و بزنه تو گوشت
که تو٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونهت و دوباره نگاش کنی
ببینی که خشمگینه٬
ببینی که از دستت عصبانیه
توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره
ببینی که دوستته.
که نگاش کنی٬ همونجوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده٬
که بهت بگه « تو چته؟ بسه٬ به خودت بیا .. تو چته .. »
که سرت فریاد بکشه ..
که تو یه هو بلرزی٬
که بری بغلش٬
که بغلت کنه٬
همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت٬ توی موهات٬
که سرت رو فشار بده توی گودی شونش٬
که تو چشمات رو ببندی٬
روی شونهش گریه کنی٬
بـــلرزی٬
و با خودت فکر کنی که « تو واقعاً چته ..
? نویسنده: شنبلیله
من دیونه آهنگ صداتم
گفتی چشمها را باید شست !
شستم ولی.....
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی.....
گفتی زبر باران باید رفت رفتم
ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را
نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید
و گفت : دیوانه باران زده
? نویسنده: شنبلیله
کاش حرف های دلت را بهم نگفته بودی تا که امروز با خود نگویم
" من که می دونم چقدر دوستش داره..."
کاش...کاش...کاش...
? نویسنده: شنبلیله