سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم

ه مهربانیت سوگند همان اول که دیدمت نامت را باقلم موی

 عشق بر گوشه قلبم نوشتم و چهره ات را با قلم موی محبت

 ترسیم کردم و هرگز حاضر نشدم نامت را هیچ جای جز گوشه

 قلبم و چهره ات را باهیچ قلم موی دیگری جز قلم مو ی عشق

ترسیم کنم

     ***

ای تنها هویت من ای نیمه گم شده من ، به حرمت تمام لحظات با هم بودن ،با هم گفتن ،با هم خندیدن و از لحظات روز های بهاری عمرمان لذت بردن تو را قسم می دهم تا حرمت با هم گریستن را فراموش نکنی


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
کاش چیزی به نام عشق نمی آموختم .

کاش مفهوم دوست داشتن را نمی دانستم چیست

کاش این کلمات را نیاموخته بودم

کاش درس معلم را بر سر حرف ع ش ق یاد نمی گرفتم

ای کاش آن زمان حواسم جای دیگری بود

و به چیز دیگری فکر می کردم

شیطنت می کردم

یا با بغل دستیم حرف می زدم

و این حروف در مخ من جا نمی گرفتند

راستی چرا یاد گرفتم؟

اما فقط یاد گرفتم خوب بنویسمش و خوب ادا کنم

صدایش را بکشم ع ع ع ع-ش ش ش ش-ق ق ق ق  همین...

چیز دیگری بهمون یاد ندادن یادمون ندادن که عشق چیز کمی نیست یادمون ندادن چگونه

عشق بورزیم...


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
من یه برگ زردم بی کس و خشک و خسته

که زیر پای مردم غرورشو شکسته

منم که از خزون وحشی پر از حراسم

هزار تا زخم خنجر نشسته رو لباسم

دیوار ارزومو خزون اومد خراب کرد

تمام زندگی مو نقش به روی آب کرد

حالا یه برگ زردم که زیر پا می شینه

 لحظه به لحظه مرگو با چشمونش می بینه


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
یکی را دوست میدارم...

ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم. شاید بفهمد از نگاهم که اورا دوست می دارم ولی افسوس نگاهم را نمی خواند. بر برگ برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم ولی افسوس گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند. صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارمکه او را دوست می دارم ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و ماه تابان را پوشانید..

? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
آدمی دو رو دارد

یکی دیگران آن را می بینند و دیگری آن رو که خود می بیند

آدمی دو دل دارد

با یکی دیگری را دوست می داردو دیگری را به دوستدارش هدیه می کند تا دوستش بدارد


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
می خواهم کویر باشم تا جز ساحل چشم اندازها کسی پایانم را نیابد و جز شرنگ سوخته آفتاب چیزی سرابم نسازد و جز شب های سیه زاد فرتوت ،دیگری آشنای لحظه هایم نباشد.می خواهم شمع باشم تا با اشک آتشزاد خویش،سوزستان سینه عاشقی را تسکین دهم و سیاهی دیوانه شب دردمندی را به هراس اندازم و سوسو ی حقیری به سوی راهک های امید کشم

? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
<   <<   6   7   8   9      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منوى اصلى
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
وضعیت من در یاهو
خبرنامه ی وبلاگ