من یه برگ زردم بی کس و خشک و خسته
که زیر پای مردم غرورشو شکسته
منم که از خزون وحشی پر از حراسم
هزار تا زخم خنجر نشسته رو لباسم
دیوار ارزومو خزون اومد خراب کرد
تمام زندگی مو نقش به روی آب کرد
حالا یه برگ زردم که زیر پا می شینه
لحظه به لحظه مرگو با چشمونش می بینه
? نویسنده: شنبلیله
یکی را دوست میدارم...ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم. شاید بفهمد از نگاهم که اورا دوست می دارم ولی افسوس نگاهم را نمی خواند. بر برگ برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم ولی افسوس گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند. صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت بگو از من به دلدارمکه او را دوست می دارم ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و ماه تابان را پوشانید..
? نویسنده: شنبلیله
آدمی دو رو دارد
یکی دیگران آن را می بینند و دیگری آن رو که خود می بیند
آدمی دو دل دارد
با یکی دیگری را دوست می داردو دیگری را به دوستدارش هدیه می کند تا دوستش بدارد
? نویسنده: شنبلیله
می خواهم کویر باشم تا جز ساحل چشم اندازها کسی پایانم را نیابد و جز شرنگ سوخته آفتاب چیزی سرابم نسازد و جز شب های سیه زاد فرتوت ،دیگری آشنای لحظه هایم نباشد.می خواهم شمع باشم تا با اشک آتشزاد خویش،سوزستان سینه عاشقی را تسکین دهم و سیاهی دیوانه شب دردمندی را به هراس اندازم و سوسو ی حقیری به سوی راهک های امید کشم
? نویسنده: شنبلیله
زندگی بر خاک گور این و آن پا گذاشتن است و روزی که تمام شد گوشه ی گورستانی است و همین. نه دیگر سخنی می ماند نه اختلافی ،نه اعتباری ،نه مقامی ، نه امیدی ، نه عشقی ، نه پیروزی ای ، نه شکستی ، نه بهاری ، نه بوستانی و بلکه همان چند روز هم که هستیم چیست و چه خواهد بود؟از سبویی که از خاک دیگران کردند اب بنوشیم و دیگران از سبویی که از خاک ما، و حاصل این که چه می خواهیم در این رباط بی ثبات و کاروان دایم روان و در این حین که نهال سرکش و گل بی وفا و لاله دو رنگ بود به چه امید آشیان بسته ای
? نویسنده: شنبلیله
در افسانه هاست که پلنگ ها عاشق ماه اند.به هنگام مرگ به بالای کوهی می روند و از آنجا به طرف ماه می پرند ولی از بالای کوه به ته دره می افتند و می میرند...
? نویسنده: شنبلیله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ