آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم
منو هم دعا کنیدآآآآآآآآآآآآآآآ
? نویسنده: شنبلیله
من را به دست های بلند باد سپردند که جا به جا شوم ودرپیش چشم های غزل خوانده ی تو باز نایستم پس خوب نگاه
کن...نگاه کن ...که بر اوج ناامیدی من هنوزباد می وزد وبرگریزان ادامه داردولی ای معمای هر روز جشن ها و
ویرانی های من زمستان نزدیک است و چشمان من در پهنای ابرها سیلاب می سازند
در جاهایی که سبزه ها فرو ماندند پرواز ناشیانه ی این پرستوها در خاک های قدیمی من ویران شدوهیچ کسی ندانست
که دست های من وتو تا چه اوجی نابود می شوند
قرار بود که ما دست هایمان باهم باشد اما پس از هزار نابودی تازه آثار ویرانی دیروز دست های توپیداشد ومن می
دانم که حس من حس تباهی ام ونابود شدنم در هیچ کسی نفوذ نخواهد کرد وهیچ کسی به درونم پی نخواهد برد واین
شعار در دستهای زنده به گورم جاویدان خواهد ماند
کسی به بارش امسال پی نخواهد برد چقدر زیاد بود گریه های هزاران نیلوفر آبی که آب را در ذهن پرورانده ی خود
خاک کرده بودند
ببین...نگاه کن ...پرنده ای خواهد پریدودر اوج آسمان ها گم خواهد شد ومادری ....به دنبال آن....تا آن وقت پرنده در
اوج خاک های جهان در بیامیزد
? نویسنده: شنبلیله
? نویسنده: شنبلیله
? نویسنده: شنبلیله
? نویسنده: شنبلیله
می دونی قشنگی راه رفتن زیر بارون چیه اینه که می دونی هیچکی اشکاتو نمی بینه.....
? نویسنده: شنبلیله
امروز دقیقا بعد از 5 ماه 14 روز کم می خوام وبلاگمو آپ کنم . اول از همه هم از اونایی که تولدمو بهم تبریک گفتند و اونایی که گرفتن کمربند بنفش کاراته رو بهم تبریک گفتند خیلی خیلی ممنونمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم mer300000000000000000000000000000
JJJJJJJJJJJJJJJJJJJJ
خوب می خوام این اولین مطلبه رو از دست نوشته های خودم واستون بنویسم ممنون می شم نظر بدید :
به نام تنها پناه عاشقان
هیچ گاه نخواستم بفهمی و بدانی عاشقی چون من داری . هیچ گاه نخواستم از نگاهم از رفتارم بخوانی عاشقت هستم .. عشم را سال هاست در گوشه ی قلبم پنهان کردم .نگاهم را سال هاست اسیر خنده هایم کردم تا رخ ماهت را نبیند تا عشقم به تو فزونی نیابد .لب هایم را سال هاست بر هم قفل کردم تا تمام غم هجر تو و سخنی در مورد تو به صورت لبخندی بر چهرم آشکار شود ولی هنوز با شنیدن صدای دل نشینت رنگ رخسارم به سفیدی می رود و قلبم از شدت عشق تو به تپش می افتد . بوی عطرت را که می فهمم هوش از ذهنم می پرد و به یاد تو و برای تو اشک می ریزم ولی افسوس تو هیچ گاه نخواهی فهمید که عاشقی چون من داری . تو هیچ گاه نخواهی فهمید قلبی در این قفس سینه برای تو می تپد و حتی از قلب خودت برای خودت بهتر می تپد .
دوستت داشته ام دوستت دارم دوستت خواهم داشت تا به ابد تا به زمانی که جز عشق روی زمین زاده نشود.معشوق من نمی دانم چگونه از تو بپرسم ...چگونه از نگاه بی معنایت بخوانم که آیا دوستم داری که آیا قلبت برای کسی می زند یا نه...ولی نه من هرگز از تو نخواهم پرسید بگذار به عشق تو به امید تو به آرزوی تو خوش باشم و زندگی را بگذرانم . بگذار دل خود را به عشقت خوش کنم بگذار هرگز نفهمم دیگری را دوست می داری ...بگذار هرگز نفهمم که هیچ گاه در قلبت نبودم و هیچ گاه ذهنت را مشغول به خود نکردم . بگذار در فراقت بسوزم و با اشک آتشزاد خویش آتش این غم را خاموش کنم .بگذار آرزوی گرمای دستان پر مهرت را به گور ببرم و رسیدن من به خودت را به دستان زمان بسپارم ولی.... زمان چه زود سپری می شود و گل ها چه زود پر پر و من به تو نخواهم رسید...
دوستت دارم از زمین تا به خدا
? نویسنده: شنبلیله