سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم

                        

من را به دست های بلند باد سپردند که جا به جا شوم ودرپیش چشم های غزل خوانده ی تو باز نایستم پس خوب نگاه



کن...نگاه کن ...که بر اوج ناامیدی من هنوزباد می وزد وبرگریزان ادامه داردولی ای معمای هر روز جشن ها و



ویرانی های من زمستان نزدیک است و چشمان من در پهنای ابرها سیلاب می سازند



در جاهایی که سبزه ها فرو ماندند پرواز ناشیانه ی این پرستوها در خاک های قدیمی من ویران شدوهیچ کسی ندانست



که دست های من وتو تا چه اوجی نابود می شوند



قرار بود که ما دست هایمان باهم باشد اما پس از هزار نابودی تازه آثار ویرانی دیروز دست های توپیداشد ومن می



دانم که حس من حس تباهی ام ونابود شدنم در هیچ کسی نفوذ نخواهد کرد وهیچ کسی به درونم پی نخواهد برد واین



شعار در دستهای زنده به گورم جاویدان خواهد ماند



کسی به بارش امسال پی نخواهد برد چقدر زیاد بود گریه های هزاران نیلوفر آبی که آب را در ذهن پرورانده ی خود



خاک کرده بودند



ببین...نگاه کن ...پرنده ای خواهد پریدودر اوج آسمان ها گم خواهد شد ومادری ....به دنبال آن....تا آن وقت پرنده در



 اوج خاک های جهان در بیامیزد          


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منوى اصلى
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
وضعیت من در یاهو
خبرنامه ی وبلاگ