سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم

 

جلسه ی محاکمه عشق بود و عقل که قاضی این جلسه بود عشق را محکوم به تبعید به دور ترین نقطه مغز یعنی فراموشی کرد.قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه ی اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق:

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی ؟

آی گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟

و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودیدحالا چرا این چنین با او مخالفید؟

همه اعضا رو برگرداند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند.تنها عقل و قلب در جلسه مانندند. عقل گفت:

دیدی ای قلب .همه از عشق بیزارند، ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه بیشتر به تو را آزرده است چرا هنوز از او حمایت می کنی؟

قلب نالید و گفت: من بدون عشق دیگر نخواهم بود و تنها یک تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار می کند و فقط با نام عشق می توانم یک قلب واقعی باشم پس من همیشه از عشق حمایت می کن

? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منوى اصلى
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
وضعیت من در یاهو
خبرنامه ی وبلاگ