سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آهای ای دو چشمان خیس من شما به او بگویید دوستش دارم

بی تو باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

عطر صد خاطره پیچید

باغ صد خاطره خندید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من هم محو تماشای نگاهت


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران

 

سخن ران در حالی که یک 20دلاری را بالای دست برده بود از 200 نفر حاضر در سمینار پرسید: چه کسی این 20 دلار را می خواهد؟همه ی دست ها بالا رفت. او گفت:قصد دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم. اما اول اجازه بدهید کارم را انجام بدهم.سخنران 20 دلاری را مچاله کرد . دوباره پرسید : هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد؟دست ها هم چنان بالا بود. او گفت:خوب اگر من این کار را بکنم چه می کنید؟پس اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیرپایش لگد کرد . او 20 دلاری مچاله و کثیف را از روی زمین برداشت و گفت هنوز کسی این را می خواهد؟دست ها هم چنان بالا بود.سخنران گفت: دوستان من شما همگی درس ارزشمندی را فرا گرفتید و در واقع چه اهمیتی دارد که من با این 20 دلاری چه کار می کردم مهم این است که شما هنوز آن را می خواهید چون ارزش آن کم نشده و این اسکناس هنوز 20 دلار می ارزد.خیلی وقت ها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش می آید زمین می خوریم ،مچاله و کثیف می شویم.احساس می کنیم که بی ارزش شدیم اما اصلا مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد . شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد.کثیف یا تمیز ، مچاله یا خرده ، هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند و برای کسی  که شما را خلق کرده ارزشمند هستید خدا هیچ گاه بنده اش را فرا موش نمی کند...


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
 

     

    

روزی استاد فلسفه در یک دانشگاه قصد داشت در مورد مفهوم زندگی به دانشجویان درس بدهد.       

                   دانشجویان همه منتظر بودند و استاد بدون این که حرفی بزند از داخل میزش یک شیشه خالی و چند جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت .داخل یکی از جعبه ها پر از توپ گلف بود. استاد توپ های درشت گلف را درون جعبه ریخت تا پر شد.                                                               

سپس نگاهی به دانشجویان انداخت و پرسید :آیا شیشه پر شده است؟آنها پاسخ مثبت دادند. پس از داخل یک جعبه دیگر مقداری سنگ ریزه بیرون آورد در شیشه ریخت.سنگ های ریز ما بین توپ ها جا گرفتند . او دوباره از دانشجویان پرسید : آیا شیشه پر شده است؟ پاسخ آنها باز هم بله بود.پس از درون جعبه سوم مقداری ماسه به درون شیشه ریخت و ماسه ها در فضای باقی مانده جا گرفتند.  

   باز هم سوال خود را از دانشجویان پرسید و باز هم پاسخ مثبت گرفت.این بار دو فنجان قهوه درون شیشه ریخت و باز هم این دو فنجان توانستند در فضای مابین بقیه مواد رسوخ کرده و جای گیرند. دوباره از دانشجویان پرسید:آیا شیشه پر شده است؟و باز هم دانشجویان پاسخ مثبت دادند.  

سپس استاد به دانشجویان گفت:این شیشه خالی زندگی ماست .در حالت اول توپ های بزرگ گلف شیشه را پر کردند .این توپ ها در واقع مسایل مهم زندگی مانند سلامتی ،خانواده،همسر و فرزندان ما هستند.اگر ما فقط این ها را داشته باشیم و غیر از آنها هیچ نداشته باشیم باز هم زندگی ما پر است. سنگ ریزه ها موارد دیگر مانند شغل،خانه و ماشین هستند که در درجه دوم اهمیت قرار دارند. ماسه در واقع چیز های کوچک دیگر هستند به این نکته توجه کنید که اگر شما در ابتدا شیشه را با ماسه پر می کردید دیگر جایی برای توپ گلف و سنگریزه نمی ماند. پس آن چه واقعا برای خوشبختی شما لازم است توجه کنید. با فرزندان وقت بگذارید با آنها بازی کنید .هر آنچه باید برای سلامتی خود انجام دهیدو زمانی را به همسرتان اختصاص دهید.و بدانید که همیشه در اولویت توپ های گلف هستند. برای ماسه که در حکم نظافت منزل و تعمیر وسایل خراب منزل یا ناراحت شدن برای مسایل بی اهمیت است همیشه وقت خواهیم داشت.                                                      

یکی از دانشجویان پرسید استاد منظور از  دو فنجان قهوه چیست؟                                                                  

استاد گفت :خوشحالم که پرسیدید.باید بگویم که مهم نیست زندگی شما چه قدر پر است مهم این است که همیشه برای خوردن یک فنجان قهوه با یک دوست فرصت دارید.          


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
می نویسم از تو                                                    

از تو  ای شادترین ای تازه ترین نغمه عشق

 تو که سر سبز ترین منظره ای

 تو که سر شار ترین عاطفه را نزد تو پیدا  کردم

 و تو که سنگ صبورم بودی  

در تمام لحظه هایی که خدا شاهد غصه و اندوهم بود 

       به تو می اندیشم!به تو می بالم!        

      روز ها می گذرد       

 عشق ما رو به خدایی شدن است        

رو به بهتر شدن از هر حسی                

           که در این عالم خاکی پیدا می شود      

دوستت دارم از همین نقطه خاکی تا عرش     

دوستت دارم از زمین تا به خدا


? نویسنده: شنبلیله

نوشته های دیگران
<      1   2   3   4      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منوى اصلى
فهرست موضوعی یادداشت ها
آرشیو یادداشت ها
اوقات شرعی
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
وضعیت من در یاهو
خبرنامه ی وبلاگ